پری دریایی
You Are Always In My Heart
 
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : پری

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

 



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 10:10 ::  نويسنده : پری

 

 

عشق يعنی يک سلام و يک درود

عشق يعنی درد و محنت در درون

عشق يعنی يک تبلور يک سرود

عشق يعنی قطره و دريا شدن

عشق يعنی يک شقايق غرق خون

عشق يعنی زاهد اما بت پرست

عشق يعنی همچو من شيدا شدن

عشق يعنی همچو يوسف قعر چاه

عشق يعنی بيستون كندن بدست

عشق يعنی آب بر آذر زدن

عشق يعنی چون محمد پا به راه

عشق يعنی عالمی راز و نياز

عشق يعنی با پرستو پر زدن

عشق يعنی رسم دل بر هم زدن

عشق يعنی يک تيمم يک نماز

عشق يعنی سر به دار آويختن



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : پری

نمایی زیبا از شهر تفلیس

سالگرد سونامی در فوکوشیما

ساحل دبی

بانکوک

آکواریوم

بدون شرح

 



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : پری

بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم

روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم ...

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : پری

 



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 9:42 ::  نويسنده : پری

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : پری

 



 



سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : پری

 



سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : پری

 



یک شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 13:11 ::  نويسنده : پری

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره...

به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
دوباره، هیزم شکن جواب داد: "نه".
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "
هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.



یک شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : پری

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

والپیپرهای بسیار زیبا از گیتار - www.Pix4Pix.net

 



یک شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 13:4 ::  نويسنده : پری

زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد



دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 12:46 ::  نويسنده : پری

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....

اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم.....



دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 12:5 ::  نويسنده : پری

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»



دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : پری


 

يه مرد ۸۰ ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده:

هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟

دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خببذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل. همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش. شكارچي چتر رو به طرف پلنگ نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!

پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتماً يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!

دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقاً منظور منم همين بود



یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 13:17 ::  نويسنده : پری

kivanc tatlitug یکی از بازیگران سریال عشق ممنوع در نقش( مهند)

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

 

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

عکسهای جدید و زیبا از kivanc tatlitug (مهند) - www.Pix4Pix.net

 



یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 12:57 ::  نويسنده : پری

عاشقانه - www.pix4pix.net

عاشقانه - www.pix4pix.net

عاشقانه - www.pix4pix.net

عاشقانه - www.pix4pix.net

عاشقانه - www.pix4pix.net



یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : پری

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»



یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 12:46 ::  نويسنده : پری

 

طبیعت - www.pix4pix.net

طبیعت - www.pix4pix.net

طبیعت - www.pix4pix.net

طبیعت - www.pix4pix.net

طبیعت - www.pix4pix.net

طبیعت - www.pix4pix.net



شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : پری

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .


 



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پری دریایی و آدرس mermeid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان




آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 123465
تعداد مطالب : 359
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1